کار، همچنین بایست
محمود دولت آبادی
چاپ در روزنامه " فرهنگ آشتی " شماره ۱۶۴۱ - آذر ۱۳۸۷
وقتی، بسیار دور از امروز کسی از من پرسید بهنظر شما کدامیک از فرزندان شما کارتان را پی خواهند گرفت، بیدرنگ پاسخ دادم امیدوارم هیچیک، اگر منظورتان نویسندگی است، باوجود این در یکی از رشتههای دیگر هنر، شاید سارا. بیراه پاسخ نداده بودم. اکنون میتوانم بگویم هرسه فرزند از حس و درک هنرمندانه برخوردارند و این مایه خرسندیست. اما سارا بهواقع نقاش است و خوشبختانه یا متاسفانه در معنای اندیشهورز آن! او چندیست که دور از ما، و دورتر زندگی و کار میکند، یعنی در ماورای بحرها؛ و اکنون که باز آمده برای برپایی نمایشگاه در گالری گلستان، وقتی از راه رسیده وارد خانه میشوم میبینم کف و هر تکیهگاه، از دیوارها تا کمد و صندوق و... انباشته شده است از قاب – تابلوها – بومها که مرا دچار تامل و لحظهای شگفتی میکند. به او مینگرم و بر زبانم نمیگذرد که بگویم خسته نباشی. میتوانید حدس بزنید چه میگویم که چرا نمیگویم خسته نباشید، زیرا عبارات بهتدریج کهنه و کمارج میشوند در زبان؛ و این عبارت بسیار پرمصرف، سیواندی سال پیش در زندان کهنه شد برایم، چون در طول ساعات قدم زدن در حیاط زندان به هر که – کههایی که از برابر میآمدند - میگفتم و میشنیدم «خسته نباشی!» میگفتیم و میشنیدیم «خسته نباشی!» پس نگاه میکنم به تک و توک نقشهایی که کار شدهاند. بازهم نظر خاصی ندارم تا بیان کنم. شب میگذرد، روز میگذرد و دیگر شب که به خانه بازمیگردم یادداشتی روی میز کارم میبینم به خط سارا. میخوانمش و خشکنای چشمانم کم میشود. او در موضوع آثارش نوشته است «آدم... آوارهگی و تنهایی... کنده شدنها، به دور و دورتر افتادنهای آدمیان و...» من تازه بازآمدهام از دیدار «تنهایی»ها، تنهاییها... دشوار است، بسیار هم دشوار. نمیدانم این آمار درست باشد یا دقیق. نه که فقط در کشور ما قریب سهونیم میلیون از خاک و خانمان کنده شده و به دورها و دورترها جای گرفته یا نگرفتهاند. پیش از ما آفریقاییها، لاتین آمریکاییها، روسها و چینیها، هندیها، آسیا – جنوبشرقیها و کلیمیها...، بعد از ما مدیترانهایها و عربها، همگان در جهان پراکندهاند و آنچه میگذرد یک «تنهاییِ» جهانیست که دارد تاریخ را تاب میآورد؛ پس بگذار خوشبین باشیم و بگوییم فراهم آوردن آدمیان و به اجتماعیت رسانیدن آدمیان هم امری «جهانی»ست پیش از آن که به یک بیماری همگانی تبدیل شود این انبوه انبوه تنهایی! باری... سرانجام به دستها و انگشتان نقاش نگاه میکنم؛ دست و انگشتها زخمیاند. با خود میگویم خوب است. کار، همچنین باید
←Back